کد مطلب:53191 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:196
معاویه چون اوصاف علی را شنید شروع به گریه كرد و همه یاران و دار و دسته اش به گریه افتادند.[1] . همین معاویه در روزهای جنگ صفین به سر می برد، و مشغول نبرد خونین با مولای متقیان بود، دیگر رمقی در كالبد سپاه شام باقی نمانده بود، معاویه با عمروعاص به مشورت پرداخت؛ عمروعاص گفت: «یا معاویة! لست مثله، هو یقاتلك علی امر و انت تقاتله علی غیره، انت ترید البقاء وهو یرید الفناء...» ای معاویه! بدان كه تو همانند علی علیه السلام نیستی! او با تو برای پیشرفت دین اسلام می جنگد، در حالی كه تو برای دین نمی جنگی، تو می خواهی به لذائذ دنیا برسی، در صورتی كه علی شهادت طلب و عاشق لقای الهی است.[2] .
روزی یكی از دوستان امیرالمؤمنین «ضرار بن ضمره» گذرش به دربار معاویه افتاد، معاویه از اوصاف و رفتار علی سؤال كرد: ضرار گفت: من علی را دیدم كه نور ایمان از جوانب او پدایدار می گشت، و از زبانش علم و حكمت می بارید! هر چه می گفت، حقیقت بود... معاویه! شبی او را دیدم در تاریكی می نالد، اشك می ریزد، در حالی كه محاسن صورتش را به دست گرفته بود می گفت: دنیا! مرا فریب مده! مدت تو كم است، عیش و نوشت پست و بی ارزش است، در كمی تو حساب و در زیادی تو عذاب است!! من تو را سه طلاقه كرده ام، دیگر حق رجوع نداری، آه از طولانی بودن سفر و كمی توشه! معاویه! من در فراق او می سوزم و مانند مادری هستم كه فرزندش را در آغوشش سر ببرند!!